شبم شدچون شب یلدا، ولیکن بی صفا امشب شدم بی مونس و تنها میان آشنا امشب
شبم شدچون شب یلدا، ولیکن بی صفا امشب شدم بی مونس و تنها میان آشنا امشب چو شمعی در بر پروانهای میسوختم دائم چرا رفتهاست پروانه ز منزلگاه ما امشب دل از مهر وصفا پر بود، بی رنگ و ریا بودیم صفا و مهر رفت و آمده جور و جفا امشب تنم از ترس میلرزد چرا، چون بیکَس و تنها دلم ازغصه پرخون شد، زدست بی وفا امشب چه تاریک است این محفل چو زندان بلا و غم بلا و غم چه حد دارد بگو بر من خدا امشب